تنها شدم ...

 سلام ... دوباره میخوام التماس رو شروع کنم ... غمگین تر از همیشه !!! کمکم کنین ...  

  این شعرو دوست مهربونم ستاره فرستاده . ستاره جان شرمنده دیر شد 

 تو مرا می فهمی؟! ... 

 من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است .  

 تو مرا می خوانی! ... 

من تو را نابترین شعر زمان می دانم و  

تو هم می دانی تا ابد در دل من میمانی ...    

---------------------------------------------------  

 اینم سهم من ... 

در دلم هوا همیشه بارانیست ...  طلوع خورشید ی نیست . 

 تا سکوت میکنم . تا تلنگری به شانه های خسته ام میدهم .  

چشمهایم میبارند و شعرم خیس میشود ... 

 اینگونه گستره تنهاییم پر میشود ...       

"عادل"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد