داره بارون میاد ...

فقط یکم مونده تا آسمون ...
گاهی وقتا که دلم می گرفت به خودم می گفتم :
میشه آدم هر وقت خواست بیاد اینجا ؟ ...
اینجا به باریدن فکر نمی کنی ، به بارون می رسی ...
بارون اون چیزی نیست که روی زمین چترای ما رو خیس می کنه ، اون در واقع فقط تاثیر کوچکی از حضور بارونه ... مثه سایه که تاثیر کمی از حضور چیزیه که لمسش می کنی ...
اینجا بارون ترانه می خونه ...
نمی باره ، حضور داره ...
وقتی به زمین می رسه ما صدای مرثیه ای رو می شنویم که در سوگ از دست دادن آسمون زمزمه می کنه ...
هوای دل منم بارونبه ...آره ، در سوگ از دست دادن تو داره می باره و
این صدای مرثیه ی دل منه ... 

"عادل"  

تنها شدم ...

 سلام ... دوباره میخوام التماس رو شروع کنم ... غمگین تر از همیشه !!! کمکم کنین ...  

  این شعرو دوست مهربونم ستاره فرستاده . ستاره جان شرمنده دیر شد 

 تو مرا می فهمی؟! ... 

 من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است .  

 تو مرا می خوانی! ... 

من تو را نابترین شعر زمان می دانم و  

تو هم می دانی تا ابد در دل من میمانی ...    

---------------------------------------------------  

 اینم سهم من ... 

در دلم هوا همیشه بارانیست ...  طلوع خورشید ی نیست . 

 تا سکوت میکنم . تا تلنگری به شانه های خسته ام میدهم .  

چشمهایم میبارند و شعرم خیس میشود ... 

 اینگونه گستره تنهاییم پر میشود ...       

"عادل"