داره بارون میاد ...

فقط یکم مونده تا آسمون ...
گاهی وقتا که دلم می گرفت به خودم می گفتم :
میشه آدم هر وقت خواست بیاد اینجا ؟ ...
اینجا به باریدن فکر نمی کنی ، به بارون می رسی ...
بارون اون چیزی نیست که روی زمین چترای ما رو خیس می کنه ، اون در واقع فقط تاثیر کوچکی از حضور بارونه ... مثه سایه که تاثیر کمی از حضور چیزیه که لمسش می کنی ...
اینجا بارون ترانه می خونه ...
نمی باره ، حضور داره ...
وقتی به زمین می رسه ما صدای مرثیه ای رو می شنویم که در سوگ از دست دادن آسمون زمزمه می کنه ...
هوای دل منم بارونبه ...آره ، در سوگ از دست دادن تو داره می باره و
این صدای مرثیه ی دل منه ... 

"عادل"  

نظرات 3 + ارسال نظر
یه زن سه‌شنبه 23 فروردین 1390 ساعت 01:42 http://zendegi-man61

نوشته هات زیبا بودن.
لذت بردم.مرسی.

لیدا سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 15:08 http://http://lidaweblog.persianblog.ir/

از اسم وبلاگت دلم میگیره نمیدونم یه حس آشنا از چیزی که در وجودم هستو می بینم که میگه منم مثل توام

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 14:55

دلم خییییییلی گرفته کاش منم بجنورد درس میخوندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد