تقدیم به تو بهترینم ...

سلام به تو نازنینم ، تویی که واست میمیرم
دلم هواتو کرده باز ، تا کی باید من بشینم ؟
فدای اون چشم سیات ، فدای اون ناز نگات
باور نداری حرفامو ؟ من که میگم جونم فدات
فقط تویی تو قلب من ، کسی دیگه جا نداره
نگو که بودن ، نبودن واسه تو فرقی نداره!
اگه نباشی عزیزم زندگی بی معنی میشه
تو رو خدا بازم بگو : باهات میمونم همیشه ...
دلم میخواد پرنده شم ، بیام بشینم پیش تو
تو هم منو قفس کنی ، بشم همیشه مال تو ...
.
.
.

اینا شاید یه شعر باشه ...
                         اما همش حرف دله ...
هر چی بگم بازم کمه ...
                         دوستت دارم یه عالمه ...

"عادل  ۳۱/۰۴/۸۵"

مادرم ...

اگر تو نبودی عشق به چه کار می آمد و بهشت را شب و روز برای که می آراستند؟
اگر تو نبودی هیچ کلمه ای به دنیا نمی آمد و شاعران لب به سخن نمی گشودند.
اگر تو نبودی دلها در پستوی فراموشی و در شبستان خاموشی می پوسیدند.
اگر تو نبودی من همچنان در کوچه های بی مهتاب ازل محصور می ماندم و قدم بر زمین نمی گذاشتم.
اگر تو نبودی چه کسی دلتنگی و انتظار را به من می آموخت و کدام دست نوازشم می کرد؟
اگر تو نبودی چه کسی الفبای دوست داشتن را بر زبانم می گذاشت؟
اگر تو نبودی چه کسی گهواره ام را بین کهکشان و ملکوت تکان می داد و برایم از کودکی ستاره ها قصه می گفت؟
اگر چشمهای تو نبود ، اگر دستهای تو نبود ، اگر آواز نرم لالایی تو نبود ، اگر لبخند تو نبود ، بند بند تنم از هم می گسست و یک قطره شبنم هم روی گلبرگهایم نمی نشست.
تو بودی که با ابرها و رنگین کمان برایم جامه دوختی و رویاهایم را در آغوش گرم خود جا دادی.
تو بودی که شادیهایت را نثارم کردی ...
اگر تو نبودی ، اگر تو را نمی دیدم ، این چشمها و این دل به چه کار می آمد؟
مادرم ...
هر آنچه دارم و به آنچه رسیده ام همه از برای توست ...
تو بهترین شعر آفرینشی ...
تو زیباترین امید من هستی ...
دوستت دارم و به نگاه گرم تو محتاجم ...

مادرم روزت مبارک ... 

گوش کن ...

بازم دلم گرفته...
میخوام باهات حرف بزنم...
آره با تو ...
تویی که واسم شدی زندگی ، تویی که اگه نباشی منم نمیتونم بمونم...
میخوام بهت بگم وقتی که ازت دورم ، وقتی که دلم میگیره چه حالی دارم... 
وقتی دلم می گیره... وقتی دلم برات تنگ میشه...
وقتی اونقدر اشک توی چشمام جمع شده که همه جا رو بارونی می بینم...
آره ، مثه همین حالا...
دلمو خوش می کنم ، به یاد تو... به فکر تو...
فکرم رو می برم اون بالاها ، خیلی بالا...
جایی که هیچ کسی نیست ، جز یاد تو...
به خودم میگم: عاشقشم؟...
چی بگم؟... دروغ بگم یا که نه؟... سکوت کنم؟...
تو خیالای خودم بدجوری اضطراب دارم...
نگرانم ، پریشون ... منتظره یه فرصتم...
چی میشه؟... چیکار میشه؟... اصلا چرا باید طوری بشه؟...
همش میگم خدا کنه که این کارا واسه امتحان کردن من باشه...
می دونم ، خوب می دونم که عاشقتم ، میمیرم برات ، همین و بس ...
وقتی دلم می گیره... من با خدا حرف می زنم...
فقط از خدا میخوام با تو باشم ... تویی که قلبم ، احساسم و تمومه وجودم واسه خودته ...
میخوام با تو باشم ...
فقط با تو ...
دوستت دارم ...

"عادل"

بگذار ...

بگذار با چشم های تو ببینم ...
بگذار در نگاه تو ذوب شوم ...
بگذار در زیر باران شانه به شانه ات قدم بزنم و تو برایم از آرزوهایت ترانه بسرایی ... 
بگذار به قداست عشقمان کوچک شوم وقتی با تو به پرواز شاپرک های کنار برکه میخندم ...
بگذار شب ها رو به ستاره ها خاطرات شیرینمان را شماره کنیم ...
بگذار همیشه در ذهنم مثل نگاه اول مهربان و پاک باشی ...
بگذار نامم چون شاه کلیدی بر درگاه قلبت همیشگی باشد ...
بگذار نگاهمان نه به هوس که به عشق آن هم عشقی آسمانی در هم گره بخورد ...
بگذار دلم ... برای تو باشد ...
بگذار دلت ... برای من باشد ...
بگذار قلبم برای تو بتپد ...
بگذار آرزوهایم با تو باشد ...
برای تو ... به خاطر تو ...
بگذار خیال کنم "دوستم داری " ...
و از این خیال شبها تا سپیدی روز با ستاره ها باشم ...

بهترینم دوستت دارم ...

"عادل"