حسادت می کنم به رنگ دیوار ، وقتی اتفاقی سایش بدنت به پوستش را حس می کند ...
حسادت می کنم به آفتاب ، وقتی با نوازش آرام پوستت به تو گرمی می بخشد ...
حسادت می کنم به برگ گیاه ، وقتی در گلدان آرام گرفته و حرکت تو از کنارش او را هیجان زده می کند و بی تاب و چرخان ...
و حسادت می کنم به پدرت ، وقتی به یادش در دل به او لبخند میزنی ...
و به مادرت هم ، وقتی چند لحظه پیش از خواب به یاد تو لبخند میزند ...
و به تختت که همه روز به هم آغوشی شبت پریشان و بهم ریخته است ...
و به فرش که چند تار مویت را میان پرزهایش نگه میدارد و به سادگی هم پس نمی دهد ...
و به اتاقت که لذت بودن با تو را همیشه می چشد ...
و به آینه ات که هر روز گرمی نگاهت را حس می کند ...
و به کوچه ات ، درختهای باغچه ، چشمهایت و به خودت ، به خدایت و به این قلم که از تو گفت ...
حسادت می کنم به چشمان معصومت که همیشه از آنها عشق تو را درک کرده ام ...
تقدیم به چشمانت ...
تقدیم به تو که برایم همیشه بهترین میمانی ...
مهربانم دوستت دارم و همیشگی میخواهمت ...
فراموشم نکن ...
"عادل"
دمت گرم میذاشتی عکس ها رو سیو کنیم
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم
سلام وبلاگ خوبی دارید به من هم سر بزنید من وبلاگ رو 5 یا 6 باز به زر میکنم و هر چه شما بخواهید در آن قرار میدهم خوشحال میشم سر بزنید راستی اگر با تبادل لینک موافقید لینک من را قرار دهید بعد به من خبر دهید تا لینکتون رو بذارم ممنون موفق باشید بای
با خواندن حسادتهایت تنها از ذهنم عبور میکند که:
مایةی دلخوشی آنجاست که دلدار آنجاست میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
سربلند باشی و خوشبخت که:
هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
سلام مهربون!
خیلی زیبا و عمیق نوشتی و احساست رو خیلی قشنگ منتقل کردی... منم به کسی که چنین با احساس براش شعر گفتی حسادت میکنم...( البته شوخی کردم)
یاحق!
سلام
زیبا بود
مثل همیشه
موفق باشید
اون هام حسادت می کنند به کسی که ملکه ی قلب اون فرشته ست.همیشه دوستش داشته باش و عا شقتنه کنارش
شنیده بودم بیمار است
به فهمیدن مبتلا بود !
در ابهام همسایه ها نفس می کشید
و زیاد می نوشت .....
تا روزی که روبرو شدم با پیکرش
عریان ; در اتاقی بدون کف پوش!!!
سه روز از مرگش می گذشت ....
اطرافش پر بود از کاغذهای نیمه نوشته
و انگشتانش آغشته به مرکب
از آن همه شعر و عرفان
جز لختی گوشت
و بوی تعفنی در فضا
هیچ نمانده بود !
به دنبال ذره ای اندوه
و یا اشک
اتاق را دوره کردم
هیچ کس !!!!
با انگشت اشاره
بر گرد و خاک پنجره نوشتم:
" هیچ کس اینجا بیمار نبود "
سلام
خیلی قشنگ بود عالی بود
چه روح پر احساسی داری بابا....
امیدوارم موفق باشی
خوشحال میشم به من سر بزنی
شاد باشی
با ی
با درود به شما و قلم زیبایتان . خیلی با احساس و زیبا نوشتین. موفق باشید .
mesle hamishe mahshare