یه درد و دل کوچولو

سلام دوستان ...
خوبین ؟ ...
راستش رو بخواین اومدم یه کوچولو باهاتون درد و دل کنم ...
نمیدونم... تا حالا شده کسی رو از صمیم قلب دوست داشته باشین؟ ولی ...
 آره ... با این که طرف هم بدونه ولی نتونه درک کنه دوست داشتنت رو ....
این چند روزه حالم خیلی گرفته ست ...
موندم چه کار کنم ... عقلم دیگه کار نمیکنه ... فقط دل داره تصمیم میگیره ...
آخه ...
باشه بیخیال میشم ...
فقط میخوام که واسم دعا کنید ...
 ولی میخوام از این جا یه چند کلمه ای هم به اون بگم ...
سلام مهربون ...
امیدوارم هر جا که هستی شاد باشی و بارانی ...
 آخه وقتی تو خوشحالی دیگه مهم نیست که من در چه حالی باشم ...
همین هم برام کافیه ...
نمیدونم دیگه چی بهت بگم ...
آخه هر چی فکر میکنم میبینم همه چیزو بهت گفتم ...
فقط از خدا میخوام که یه کاری کنه تا بالاخره بتونی دوست داشتنم رو درک کنی ...
خیلی وقته که چشم به راهت بودم ...
ولی حالا که پیدات کردم باز دلت میخواد که من چشم به راه بمونم ...
البته هنوز هم چشم به راهم ...
چشم به راه تو ...
ببین من میخوام که یه چیزی فراتر از یه دوست باشم ...
البته اگه ارزش و لیاقتش رو داشته باشم ...
نمیدونم در موردم چی فکر می کنی !!!
فقط اینو بدون که دوستت دارم ...
و با هیچ چیز هم نمیخوام که عوضت کنم ...
 بهترینها رو از خدا واست آرزو می کنم ...
چند سطر زیر رو هم تقدیم میکنم بهت ...
 امیدوارم خوشت بیاد ...
به امید فرداهای روشن ...
-------------------------------------
    
اگر بتوانم ...
              اگر بتوانم ماه و ستارگان را ...
                       روی برگهای سوزنی کاج بدوزم .
     اگرعاشق تر از ...
                       همه ی شمعهای جهان بسوزم .
     اگر از قطره های نجیب خونم ...
                        صدها رودخانه ی خروشان بسازم .
     اگر زیباتر باشم ...
                        از هرچه بود و نبود ...
              اما تو مرا دوست نداشته باشی ...
                                                 چه سود ؟ ...
نظرات 12 + ارسال نظر
محمد حسین چهارشنبه 27 مهر 1384 ساعت 21:55 http://397.blogsky.com

وبلاگ خوبی داری اگه از وبلاگ من دیدن کنی ممنون میشم

آذین چهارشنبه 27 مهر 1384 ساعت 22:00

سلام آقا عادل-خوبی-دلت پیش کی گیر کرده-برات دعا می کنم که اگر از ته دل دوستش داری بهش برسی.(گریه)

نادیا پنج‌شنبه 28 مهر 1384 ساعت 00:17 http://www.nadia61.persianblog.com/

سلام....آره پیش اومده...همین الان...ولی تفات من و تو اینه که من نباید بزارم بفهمه...یعنی نباید بفهمه.....وقتی به تو نگاه نمی کنم باز هم به تو فکر می کنم و بس........

مهدیس پنج‌شنبه 28 مهر 1384 ساعت 07:51 http://www.mahdis2004.mihanblog.com

سلام
چی بگم
شاید اونم تو رو دوست داره اما به رو خودش نمیاره
شاید به خاطر خودت باشه

اما من برات دعا میکنم که خدا در این راه بهت کمک کنه و اون چیزی که به صلاح شماست بهش برسید

موفق باشی
فعلا

علی پنج‌شنبه 28 مهر 1384 ساعت 09:51 http://for.blogsky.com

سلام.فقط میتونم بگم بی خیال.چون من خودم ۹ماه میخواستم با یکی دوست بشم ولی اون نمیخواست بعد از این مدت راضی شد که باهام دوست بشه ولی دوستیمون دو هفته بیشتر طول نکشید و دوباره بهم زد.پس نصیحت میکنم که بیخیالش شی.تابعد...

ایدا پنج‌شنبه 28 مهر 1384 ساعت 11:55

سلام عادل جان. خوبی؟ مرسی بابت افات .وبلوگتم مثل

همیشه ناز بود.شادو بارانی باشی

زردشت پنج‌شنبه 28 مهر 1384 ساعت 13:50 http://www.zardosht.gharieh.com

درود این نیز بگذرد.....

گلسا پنج‌شنبه 28 مهر 1384 ساعت 15:51 http://www.golsa.blogsky.com

عشق و دوست داشتن خیلی شیرینه..اما باید خیلی مواظب باشی چون اگه دلت شکست به هیچ عنوان نمیتونی فراموش کنی.. واست دعا می کنم که خدا راه درست را پیش پات قرار بده..
موفق باشی:X

نادیا پنج‌شنبه 28 مهر 1384 ساعت 17:02 http://www.nadia61.persianblog.com/

روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند
کسی نه شاخه گلی می آورد ، نه برایش می خندیدند و نه می گریستند
وقتی رفت؛
همه آمدند،برایش دسته گل آوردند
سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند
شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود...

شمیم پنج‌شنبه 28 مهر 1384 ساعت 23:30

دل من دیر زمانیست که می پندارد دوستی نیز گلی است.
مثل نیلوفر و ناز. ساقه ی ترد و ظریفی دارد...
بی گمان سنگ دل است آنکه روا می دارد جان این ساقه ی نازک را -دانسته- بیازارد....

آوا جمعه 29 مهر 1384 ساعت 01:53 http://www.nesfe.blogsky.com

* همه چیز از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادته*
سلام .. خیلی زیبا نوشته بودی .. موفق باشی..

ایدا جمعه 29 مهر 1384 ساعت 11:57

سلام چرا واسم اف ندادی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد