فقط یکم مونده تا آسمون ...
گاهی وقتا که دلم می گرفت به خودم می گفتم :
میشه آدم هر وقت خواست بیاد اینجا ؟ ...
اینجا به باریدن فکر نمی کنی ، به بارون می رسی ...
بارون اون چیزی نیست که روی زمین چترای ما رو خیس می کنه ، اون در واقع فقط تاثیر کوچکی از حضور بارونه ... مثه سایه که تاثیر کمی از حضور چیزیه که لمسش می کنی ...
اینجا بارون ترانه می خونه ...
نمی باره ، حضور داره ...
وقتی به زمین می رسه ما صدای مرثیه ای رو می شنویم که در سوگ از دست دادن آسمون زمزمه می کنه ...
هوای دل منم بارونبه ...آره ، در سوگ از دست دادن تو داره می باره و
این صدای مرثیه ی دل منه ...
"عادل"
نوشته هات زیبا بودن.
لذت بردم.مرسی.
از اسم وبلاگت دلم میگیره نمیدونم یه حس آشنا از چیزی که در وجودم هستو می بینم که میگه منم مثل توام
دلم خییییییلی گرفته کاش منم بجنورد درس میخوندم