یه نامه واسه کسی که نمیاد ...

به یاد دارم روزی را که دستان گرمت دستان کوچکم را در بر می گرفت . به یاد دارم آغوش پرمهرت را که هیچ گاه از من دریغ نمی کردی . آن روز را به یاد دارم که در جلوی پنجره ی اتاقم آسمان آبی و زیبای زندگی را نشانم دادی . به یاد دارم صدای گرمت را هنگام دویدن ، هنگامی که در وجودم هراسی از زمین خوردن نبود ، آن زمان که می دویدم و هرگاه برمی گشتم تو را می دیدم که با نگاه نگرانت مرا تعقیب می کنی تا اگر به زمین خوردم مرا با دستان قدرتمندت بلند کنی و با صدای گرمت تشویقم کنی تا به راهم ادامه بدهم ...
آن روز گرم تابستان را به یاد دارم ، آن سحرگاه شوم ...
وقتی گرمای تابستان بیداد می کرد ، دستانم از سرما یخ زده بود و وجودم از شدت سرما و ترس به لرزه افتاده بود ...
وقتی که برگشتم و دیگر تو را ندیدم ...
دیگر گرمایی احساس نمی کردم ، آن گرمایی که فکر می کردم ، از وجود تابستان از بین رفته بود . آن گاه بود که فهمیدم آن همه گرما به خاطر حضور تو بود ، حضور گرم پدری مهربان که سرمای زمستان را برایم گرم می کرد و حال گرمای تابستان بدون حضورت از زمستان سردتر شده بود . آن وقت بود که سرما و ترس تمامی وجودم را فرا گرفت ، وقتی که فهمیدم تو را هیچگاه نخواهم دید ...
نمی دانم کدام را باور کنم ؟
آن روزهایی را که باد بود و باران ولی وجودم گرم عشقت بود و یا این روزهای سرد با آفتابی ساختگی ...  
نمی دانم کدام جاده ی یخ زده ی تابستان تو را با خود برد و جاده ی زندگی مرا از نیمه جدا کرد ...
من حال باید چه کنم ؟

چگونه این جاده ی بی انتها را بدون پشتیبان طی کنم ؟
دیگر قدرت دویدن ندارم ، می هراسم از افتادن چون این بار دیگر دست قدرتمندی برای بلند کردنم نیست و صدای گرمی برای حمایتم ...
دنیا برایم تاریک شده و خورشید هر چه می تابد تاریکی روزهایم و تاریکی قلبم بیشتر و بیشتر می شود .
ای کاش می توانستم حرارت و گرمای خورشید را با حرارت وجود تو عوض کنم ، حتی برای یک لحظه ...
پدرم ...
بدان همیشه در افکارم و در قلبم حضور داری ...
اگر زنده ام ، نفس می کشم و راه می روم ، به خاطر شعله ی عشقت است که در قلبم خاموش نشده ...

                                                                                                                       همیشه دوستت دارم ...

                                                                                                                  همیشه چشم به راه تو ، دخترت

نظرات 15 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 23:13 http://bito-hargez.blogsky.com

در انتظار نبودی زانتظار چه دانی

دوست من همیشه به خدا توکل کن .
موفق باشی
به منهم سری بزن خوشحال میشم حضورتو ببینم

تنهاترین عاشق تنها یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 23:17 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام به شما که زیبا می نویسید
تو همین نزدیکی شما یه میخونه هست که واسه اومدن تک تک شماها لحظه شماری می کنه پس زیاد منتظرش نذارین ......
منتظر قدوم مبارکتون هستم
میخونه ی حضرت عشق همیشه از شما پذیرایی می کنه الیته میوه ی پذیراییش چیزی نیست جز......عشق....
منتظرتون هستم
در پایان به این امیدوارم که اه اومدین صبر کنین و استفاده کنین البته که اگه این بنده ی حقیر لیاقت پذیرایی از شما رو داشته باشم
فعلا...

شیده یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 23:21 http://www.ghosebighose.persianblog.com

سلام. بازم مثل همیشه قشنگ وزیبا.اما توی دلم یه جورایی شد. انگار یه چیزی به ته دلم سقوط کرد. نمی دونم چی بود اما هر چی بود یه حس ترس به من وارد کرد.
امون بده امون بده بالی تا آسمون بده
امون بده فقط ۱بار این لحظه هم دووم بیار
شاد باشی ودر پناه حق

[ بدون نام ] یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 23:45

سلام دوست خوبم به خدا با این نوشتهی زیبات اشکان مرا در آوردی ...وای چقدر زیبا نوشتی من برای پدر عزیزت که احساس میکنم پدر یکی از دوستانم که دوستش دارم فوت شده برای تو آرزو می کنم همیشه گرمای عشق پدرت همراحت باشه........دوست تو اگه قابل باشم ....ساناز

پویا یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 23:47 http://pesareshikamo.blogsky.com

سلام خوبی ؟
چه خبرا خوش می گذره ؟
اگه لبتاب مجانی میخواهی بدونه هیچ حرفی بیا تو وبلاگم
تا بعد خدانگهدار

آذین دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 10:26

سلام مهربون-خوبی-جدا که آفرین به تو دختر با این متن بسیار زیبات-آدم با خوندن این متن تحت تاثیر قرار می گیره و نا خداگاه آشکاش سرازیر می شه-من که با خوندن این متن یاد پدری افتادم که الان به وجودش در کنارم نیازمندم و به این که گرمای وجودش را در زندگی احساس کنم- از زمانی که تو اومدی این وبلاگ یک حال و هوای دیگه ایی پیدا کرده بازم بنویس ما منتظر نوشته های زیبات هستیم-ممنون از تو مهربون.بای

ویدا دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 16:19

سلام
خیلی وقته نیومدم شرمنده
ولی اینم مث باران قشنگه
قشنگتر از اون
ادامه بده قشنگ مینویسی
سبز باشی و عاشق

نادیا دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 19:51 http://www.nadia61.persianblog.com/http://

چون جاده به زخم رفتن اراست مرا

یک سینه نفس نفس کاست مرا

این بود تمام ماجرای من و او

می خواستمش ولی نمی خواست مرا!


.به روزم

نقش تنهایی من سه‌شنبه 11 بهمن 1384 ساعت 23:35 http://15466.persianblog

پدر اولین مرد که هر انسانی بودنش و احساس می کنه /عطر مردونگی شو می فهمه و میشناسه/و ما تمام مرد های دنیا رو با پدرمون می سنجیم/ما مرد ایده آلمون با مردونگی پدر می سنجیم/آخه واسه بچه ها پدر یه قهرمان/پدر امید..پدر همه چیز/و وقتی میره.../اگه تقدیر خواست که اون مسافر قطار ابدی بشه شاید حالا خواسته تا یه مرد بیاد که بوی مردونگی پدرتو بده/قدر این عشق پنهون که لبریز از غرور رو بدون/آرزو می کنم حالا که اومدی همیشه بمونید چون با نبود یکی تون این کلبه ی عشق بی صفا میشه/یا علی..

mehditoopeh2 چهارشنبه 12 بهمن 1384 ساعت 00:31

az dast dadane pedare mehrabooni ke moalleme koodaki va haamie javooni va delsooze farzand has ye mosibate vali bayad be yaade ayaame boodanesh dar naboodanesh saboori kard

یاس جمعه 14 بهمن 1384 ساعت 16:42

سلام وبتون مهشره

ساناز یکشنبه 16 بهمن 1384 ساعت 13:47 http://setarehkocholo.persianblog.com

سلام عادل جونم خوبی مرسی با اون صحبتی که تو با من کردی من خیلی امیدوار تر شدم داداشی گلم واقعا که گلی به دوستمون هم سلام برسون زن داداش رو میگم........(چشمک)................من به روزم................

Neda چهارشنبه 30 بهمن 1387 ساعت 08:34

سلام

تو عاشقی

واقعا وب زیبائی داری بهت تبریک می گم
بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم ارزش دیدن داشت

موفق باشی

Neda چهارشنبه 30 بهمن 1387 ساعت 08:40

ستاره اشکاتو پاک کن

آدما وفا ندارن

واسه رفتن و شکستن

دم به دم دلیل میارن

Neda چهارشنبه 30 بهمن 1387 ساعت 08:41

اگه با دیدن من غم تو دلت جون میگیره

من میمیرم

من میمیرم

که تا ابد قلب تو آروم بگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد