چشمانت را بستی و سر بر آستین خاک نهادی...
از آن زمان که تو رفتی باغ کوچک زندگیم بدون باغبان مانده...
اکنون دستان مهربان باغبانی برای کمک به سویم دراز شده...
نمی دانم گرمای وجودش برای آبادی دوباره باغم چقدر موثر است...
نمی دانم می توانم کمکش را پذیرا باشم؟
شاید او بتواند برگهای خشکیده درختان باغم را هرس کند...
شاید او بتواند خار های گلهای خشکیده باغم را از بین ببرد...
شاید این پیچکهای تنهایی،که تمامی باغم را فرا گرفته از ریشه قطع کند...
نمی دانم این همان باغبان است؟
کاش می دانستم او چقدر به تو شبیه است...
کاش میدانستم قلبش به مهربانی قلب توست و دستانش حاضرند به خاطر باغ من هرگونه خراش را تحمل کنند...
کاش می دانستم...
درود هم میهنم
خرسندم که نخستینم
خاک شویم خاک پای پدر و مادر
سلام عزیزان
حال شما خوبه
عیدتون مبارک
انشاالله که در کنار هم خوش میگذره
متن بسیار زیبایی به این عزیزان تقدیم کردی
انشاالله که همیشه سالم باشند
شاد باشید
فعلا
خیلی قشنگ بود خواهر عزیزم امید وارم انتخاب درستی داشته باشی من که پسندیدم ...
سلام
خسته نباشید
وبلاگ خوبی دارین بهتون تبریک میگم
ولی خیلی ساده ست سعی کنید صفحه ی اول رو شاداب تر
کنید . از عکس و فلش بیشتر استفاده کنید.
اگه نوشته هاتونم بزرگتر و با رنگهای مختلف باشه جذابتر میشه.
در ضمن اگه آدرسی هم باشه تا بینندهاتون اگه مطلبی داشتن بتونن کمکتون کنن فکر میکنم بد نباشه...
موفق باشید .....بای
سلام- خوبین -شعرتون بسیار زیبا بود من خیلی خوشم اومد-چون منم موقعیتی مثل شما دارم ولی اینبار در انتخاب عزیزم اطمینان دارم که میتونه جای خالی پدر رو برام پر کنه - امیدوارم شما هم انتخاب درستی کرده باشین و آقا عادل بتونن جای خالی پدر رو در زندگی برات پر کنن. من براتون آرزوی می کنم.با آرزوی روزهای نه بارانی و نه آفتابی۰بای
آن چیزی درست است که با تمام وجود حسش کنی!
سلام عادل
خوبی
خیلی قشنگ شده
چه کار کردی